چمدان

من نمی فهمم، الان 5 ساله که دارم، سالی حداقل 2بار چمدون می بندم. اون هم 5 تا چمدون رو.  دفعه آخر چشم بسته می تونستم چمدون رو بچینم.

چرا این دفعه انقدر سخته؟!؟!؟!؟!؟؟!؟!؟!؟!؟

هم دانشگاه رفتم و هم آرایشگاه. به یکی از دوستهام هم زنگ زدم. عمه هم احتمالا شب میاد اینجا. همین.

جمعه!

امروز یک روز فراموش نشدنی بود. بگذریم از این نکته که من شب قبل حدود ساعت 2:30 خوابیدم و صبح هم در اثر قار قار کلاغ ها ، 5 بیدار شدم. و بگذریم که از ساعت 7:30 صبح تا 11:30 داشتم آشپزی می کردم.

برای ساعت 1 با دوستان عزیز دانشگاه، توی رستوران "بانی چا" قرار داشتیم. 16 نفر آدم پر سر و صدا و گرسنه!!! شانس آوردیم که رستوران خیلی مشتری نداشت وگرنه ممکن بود بندازنمون بیرون!!! ولی خیلی خوش گذشت و تونستم خیلی از کسایی رو که دلم می خواست قبل از رفتن ببینم، ببینم.

بعدش رفتیم میلاد نور. فقط کافی شاپ باز بود و ما هم با جدیت تمام رفتیم همونجا. فکر کنم مسئولان کافی شاپ می خواستن همه مون رو از همون طبقه 6ام پرت کنن پایین. خلاصه که یک مدتی هم اونجا بودیم و یک عالمه هم عکس گرفتیم ( که امیدوارم به دست من هم برسه، چون من دوربین نبرده بودم ).

شام رو هم با 2 تا از دوستهای قدیمی رفتم پستو. آخرین "پنه مرغ با قارچ و سس خامه" ...

الان 12:30 شب هست و با اینکه یک روز حسابی شلوغ رو گذروندم، ولی اصلا خوابم نمی آد. نشون به اون نشون که وقتی ساعت 11 رسیدم خونه، شروع کردم ظرف شستن!!!!!!!! بعضی موقع ها واقعا می زنه به سرم.

و حالا برنامه فردا:

صبح --> دانشگاه

ظهر  --> آرایشگاه

عصر --> دیدن عمه

و در این میون --> بستن حداقل 2 تا چمدون + تلفن کردن به حداقل 5 تا از کسایی که نمی تونم حضوری ببینم.

فکر می کنین به همه شون برسم؟!؟!؟!؟؟!   

 

اولین یادداشت

سلام

بالاخره این ویروس وبلاگ نویسی من رو هم اسیر کرد. واقعیتش رو بخواین دیدم اگر قرار باشه که هی هر روز برای همه e-mail بزنم، پدرم در میاد!!! خلاصه که می تونین اخبار مربوط به من رو در اینجا پیدا کنین، البته اگر علاقه ای دارین که بدونین!!

اولین خبر اینه که من دارم 3 شنبه صبح، ساعت 8:15 از ایران می رم و امیدوارم که 24 ساعت بعد، بدون هیچگونه مشکل و دردسر در Los Angeles باشم و از کامپیوتر عموم براتون بنویسم . برام دعا کنین.

پس تا قبل از 3 شنبه بهتره که اسم این وبلاگ رو بذاریم " وقایع الاتفاقیه فی التهران"  

این چند روز داره به خداحافظی، بستن چمدون، خرید، خداحافظی، بستن چمدون، خرید، خداحافظی، ... می گذره! اتاقم انقدر به هم ریخته است که باورتون نمیشه. 5 تا چمدون یک گوشه هست و هر چی که قراره بره توی چمدون ها وسط اتاق! امیدوارم که بتونم همه رو توی چمدون ها جا بدم. اصلا حوصله ندارم که 2 شنبه برم دنبال خرید چمدون!! از یک طرف دیگه، می بینم که هر جور برنامه ریزی کنم باز هم چند تایی از دوستام رو نمی تونم ببینیم و باید تلفنی ازشون خداحافظی کنم. امیدوارم از دستم دلخور نشن. خوب من چی کار کنم. تا 7 ام که امتحان ها بود. از همون روز هم دارم دنبال کارهای سفر، تهران رو متر می کنم. خلاصه که شرمنده ولی به خدا توی یک روز 24 ساعت بیشتر نیست...

فعلا همین. تا بعد...