The Road Not Taken - Robert Frost

Two roads diverged in the yellow wood

and sorry I could not travel both

and be one traveler, long I stood

and looked down one as far as I could

to where it bent in the undergrowth


Then took the other as just as fair

and having perhaps the better claim

because it was grassy and wanted wear

though as for that the passing there

had worn them really about the same


And both that morning equally lay

in leaves no step has trodden black

oh, I kept the first for another day

yet knowing how way leads on to way

I doubted if I should ever come back


I shall be telling this with a sigh

somewhere ages and ages hence

two roads diverged in a wood and I

I, took the one less traveled by

.and that has made all the difference

ماه آخر

سلام


امروز اول فوریه است. یعنی این که ماه آخر کار من شروع شد. 

چی؟ چی شده؟ تعجب کردین؟ می دونم. تقریبا به هر کی میگم دارم کارم رو ترک می کنم همین عکس العمل رو نشون می ده. 


خوب پس از اول بگم. تقریبا 5 ماه پیش بود به این نتیجه رسیدم که دیگه نمی خوام اونجا کار کنم. با اینکه کارم رو دوست دارم، ولی بعد از 2-3 سال ممتد کار شبانه روز و بدون استراحت که قرار بود هر روز سخت تر هم بشه، و اینکه توی این مدت هر اتفاقی می تونست بیافته، افتاد و دیگه کار داشت تکراری می شد و ...


خلاصه این که 5 ماه پیش با sherry صحبت کردم و گفتم که می خوام برم، اینکه تا هنوز می تونم، می خوام برم سفر و می خوام کار های جدید از آدم های جدید یاد بگیرم. فکر می کردم کاملا از دستم عصبانی بشه، ولی انقدر خوشحالی کرد که نگو! گفت همیشه منتظر بوده که من به این نتیجه برسم، چون من آدمی نیستم که طولانی مدت یه جا بمونم و باید برم سفر و دنیا رو ببینم. اینکه درستش اینه که با آدم های مختلف کار کنم و محیط های جدید رو تجربه کنم. خلاصه اینکه کاملا باهام موافق بود. 


به این ترتیب بود که قرار گذاشتیم من این 5 ماه رو بمونم. در طول شلوغی های کریسمس و سال نو اینجا باشم و چند نفر آدم جدید رو تعلیم بدم. و آخرش برای 5امین سال متوالی برم اسکار ، و دیگه تموم!


اسکار امسال 27 فوریه است. یعنی من از 28 فوریه آزادم... حالا سوال اینه که با این ازادی چی کار کنم. وقتی تصمیم گرفتم که می خوام کارم رو ترک کنم، دقیقا می دونستم که می خوام کجا برم و چی کار کنم، ولی توی این 4 ماه گذشته، تمامش از بین رفت. حالا هر روز صبح که از خواب بیدار می شم یه فکر جدید به سرم می زنه و تا آخر شب 1000 تا دلیل پیدا می کنم که چرا اصلا برنامه خوبی نیست و دوباره بی برنامه می مونم... حتی دیگه خیلی مطمئن نیستم که میخوام برم سفر. فکر می کنم شاید اگر همینجا بمونم و یه کم از خوبی های این شهر خودم استفاده کنم بد نباشه. اینکه بتونم یه ذره وقت با مامان و بابا بگذرونم، چون با اینکه باهاشون زندگی می کنم، ولی با این برنامه کاریم، تقریبا نمی بینمشون!


امیدوارم بالاخره بتونم یه برنامه ای بریزم که خوشحالم کنه...


همین

2000 تا 2011

سلام


امروز 28 دسامبر سال 2010. چرا انقدر برام عجیبه که 2010 داره تموم می شه هنوز نمی دونم. شاید به خاطر اینکه رسیدن سال 2000 رو کاملا یادمه و تصور این که به این سرعت 11 سال از اون روز گذشت برام سخته... شما یادتونه شب سال 2000 کجا بودین؟


یازده سال... ولی انگار همین دیروز بود. همه جا صحبت از Y2K بود و اینکه دنیا قراره با رسیدن سال جدید از کار بیافته! هنوز وقایع 11 سپتامبر اتفاق نافتاده بود و همه دنیا به خاورمیانه به چشم یه سوسکی که باید زیر پا له بشه نگاه نمی کرد. و من فقط 15 سالم بود و تنها چیزی که برام مهم بود این بود که بتونم یه تعطیلاتی پیدا کنم و برم اسکی!


موقع تحویل سال 2000 ما خونه ی ترانه اینا بودیم. اون شب انقدر به مامان باباهامون غر زده بودیم که چرا مهمونی نگرفتیم و جشن نگرفتیم که تصمیم کرفتن که اقلا اینجوری یه ذره آروممون کنن. ما که تا اون روز هیچ سال نو ای به غیر از عید خودمون رو جشن نگرفته بودیم ، دور هم نشستیم و به ساعت روی دیوار خیره شدیم تا رسیدن سال 2000 رو ببینیم. سر ساعت 12، جیغ کشیدیم، دست زدیم، خندیدیم و رسیدن سال 2000 رو به هم تبریک گفتیم. و نیم ساعت بعد، نخود نخود هرکه رود خانه خود!


11 سال از اون روز می گذره. 11 سال پر از اتفاق های رنگ و وارنگ. پر از تصمیم های ریز و درشت. گریه و خنده...  ما اومدیم آمریکا... ترانه و کاوه جفتشون "رفتن قاطی مرغ ها"! 


 فکر کنم این 11 سال خوب گذشت. سختی زیاد بود. درد و ناراحتی هم داشت. ولی شادی و خوبی و هیجان و محبت، اینها رو به عنوان خاطره برای خودم نگه می دارم.


رسیدن سال 2011 رو به همگی تبریک می گم. امیدوارم  بتونم شب سال 2020 به دهه ای که گذشت فکر کنم و بگم " فکر کنم خوب گذشت" .